Saturday, February 28, 2004
اين سيستم كامنت من هم شاهكاره! هر 100 سال يه بار يكي پيدا ميشه كه كامنت بذاره اينم دقيقآ همون موقع خراب ميشه!
از كامنت گذارنده عزيزي كه براي مطلب قبلي كامنت گذاشتن تقاضا ميشود كامنت خود را تجديد بفرمايند!مرسي!

*************************

يكي از چيزاي بدي كه ميشه اتفاق بيفته اينه كه استاد آدم كامپيوتر بلد باشه! اون وقت ديگه نميشه از اينترنت تحقيق پيدا كرد ، تايپ و نمودار كامپيوتري هم استاد رو جو گير نميكنه ، زيادي هم نميشه اظهار فضل كرد. خلاصه كه خيلي بده!!
اما از اون بدتر اينه كه ديروز فهميدم جناب استاد بلاگ هم دارن!!!!و بلاگشو پيدا كردم!!!! الان خيلي حس بدي دارم! خيلي!

*************************

صبح كه مياي on هست،
شب كه مياي on هست،
نصفه شب كه مياي on هست،
هميشه هم pm ميده،
هميشه هم 2 ساعت برات چرند ميگه ،
هميشه هم فكر ميكنه خيلي باحاله،
هميشه هم فكر ميكنه كه فقط براي اينكه با اون chat كني on شدي!

*************************

ميگه : اين تخت جمشيد رو كه مي بينم دلم خيلي ميسوزه .
ميگم : دل سوختن نداره .
ميگه : آخه سرمايه مملكته .
ميگم : اين مملكت خودش چيه كه سرمايه ش باشه.
ميگه : ببخشين! نه كه جنابعالي آمريكايي هستين!
ميگم : خود اين دنيا چيه كه اون آمريكاش باشه ، كه اين ايرانش باشه ، كه اين سرمايه ملي ش باشه!
ميگه : پوچ گرا شدي!

************************

_ ......يه بار عزراييل سوار ماكسيما بوده ، بهش ميگن تو كه قبلآ پيكان داشتي؟! مي گه آخه سر قضيه بم اضافه حقوق گرفتم.....
_ هاها!نمكدون!! ( )

*************************

قابل توجه دوستان عزيز!!
آقايون! خانوما!
اينجا بلاگه ، chat نيست كه هر دقه انتظار حرف جديد دارين! طول ميكشه تا آدم مطلب جديد به ذهنش برسه!
در ضمن كسي كه چندوقت up نكنه لزومآ نمرده ، هرچند كه كسي كه مرده باشه ممكنه چند وقت آپديت نكنه!!!!!

Subscribe in a reader
Wednesday, February 25, 2004
اين روز ها فكر ميكنم به "نبودن" . به اينكه اين بار كه پرسيدند ميخواهم به اين دنيا بيايم يا نه بگويم : " نه " !
آن وقت شايد به جاي بهتري بروم (اگر وجود داشته باشد) ، به جايي كه بتوان ديوارها را برداشت ، محدوديت ها را حذف كرد.
جايي كه بتوان به سطح بالاتري از حيات دست پيدا كرد ، طوري كه روان انسان را واقعيت هاي فيزيكي و مادي محدود نكنند.
جايي كه بتوان بهتر از اين بود ، بشود انسان بود.....نه! جايي كه بشود فراتر رفت ، بتوان فراتر از مرزهاي يك انسان بود ، فارغ از محدوديت هاي مادي ، مستقل از گذشت زمان ، آزاد ، رها ، بدون هيچ قيد و بندي كه روح را به جسم زنجير كند ، فارغ از " در قيد حيات "بودن! اصلآ بدون جسم . بدون ماده . جايي كه اصلآ قوانين فيزيكي وجود نداشته باشند.
جايي كه آدمها استاندارد باشند! رذالت و حقارت و پستي وجود نداشته باشد. هيچ مفهوم منفي اي نباشد ، اصلآ همين كلمه "منفي " هم نباشد، همه چيز مثبت باشد ، فقط خوبي ، چيزهاي خوب، آدمهاي خوب ، موقعيت هاي خوب ، حس هاي خوب....
جايي كه حماقت نباشد . جايي كه اگر آدمها حقير و بي ارزش هستند حداقل بتوانند به عمق حقارت خود پي ببرند و ديگر به وجود پست خود افتخار نكنند.
جايي كه .......
به هر صورت اين بار كه گذشت اما دفعه ديگر كه بپرسند ميخواهم به دنيا بيايم يا نه ، قطعآ جواب بهتري برايشان خواهم داشت، هر چند كه دفعه ديگري در كار نخواهد بود ، هرگز!!قول ميدهم!!

***************************************

وايسا ! وايسا!
يه دقه صبر كن!
سريع نرو كامنت بذار كه : زندگي قشنگه ....آسمون آبيه....خوشحال باش....تا شقايق هست......عشق....محبت......دوست داشتن...!!!!
اينا رو خودم بلدم!!
دنيا از نظر من خيلي جاي خوبيه ، فقط مسئله اينه كه من دنبال يه جاي بهترم. ( كه عمرآ بهش نميرسم!!!!)

Subscribe in a reader
Friday, February 20, 2004
هي! همكلاسي!!
مي دوني چقدر ازت متنفرم؟!

****************************

به نظرم بعضي آدما ساخته شده ان براي اينكه هر از گاهي حس تنفر رو به ياد آدم بيارن.اينا همونايي هستند كه هر كارشون آدم رو منزجر ميكنه ، راه رفتنشون ، حرف زدنشون ، خنديدنشون ، نگاه كردنشون.....خلاصه جزئي ترين حركاتشون حال آدم رو به هم ميزنه . فرقي هم نمي كنه كه دختر باشن يا پسر ، پير باشن يا جوون ، آشنا باشن يا غريبه . همسايه ، همكلاسي ، فاميل ، دوست ، آشنا ، يا حتي يه رهگذر، خلاصه همه جا ميشه ازاينجور آدما پيدا كرد و تنها وجه اشتراك همه شونم در حس اشمئزازي هست كه در آدم ايجاد مي كنند و هيچ دليل محكمه پسندي (!!!!!) هم براي اينكه ازشون متنفر باشيم نداريم! ولي خب به قول "محمود دولت آبادي " : حتمآ نبايد كسي پدرت را كشته باشد تا تو از او بيزار باشي. آدمهايي يافت ميشوند كه راه رفتنشان ، گفتنشان ، نگاهشان و حتي لبخندشان در تو بيزاري مي روياند*.
البته شايد تنفر به دليل نياز نداشته باشه ولي توجيه كه لازم داره!حداقل براي خود آدم! و چون نميشه توجيهي پيدا كرد آدم نميتونه ازشون با خيال راحت منزجر باشه!!يعني من كه اينطوريم . مدتها با يكي از همين آدما درباره يه موضوع آحمقانه حرف ميزنم ، در حاليكه احساس ميكنم كه كلمه بعدي كه از دهنش بياد بيرون بهش ميگم كه چقدر حالمو بهم ميزنه ، ولي خب ميدونم كه هيچ وقت نميگم!
خيلي دلم ميخواد يه روز به يكيشون بگم كه چقدر از ديدنش چندشم ميشه ! جالبش اينجاست كه مطمئنم كه آدمهايي هستن كه نسبت به من همين حس رو دارن!
به هر حال نكته اي كه هست اينه كه متنفر بودن از ديگران انرژي آدم رو شديدآ به هدر ميده و ميتونه يه روز آدم رو كاملآ خراب كنه.
پس كاري كه ميكنم اينه كه لبخند ميزنم ، خيلي مودبانه به حرفاي طرف گوش ميدم و فكر نمي كنم كه الانه كه حالم بهم بخوره!


* : كتاب جاي خالي سلوچ
Subscribe in a reader
Monday, February 16, 2004
"وقايع نگاري يك روز خوب "

........... من بايد صبح زود ازخواب بيدار شم.

7/30 صبح : - اينم قبض جريمه تون...
- مرسي!
8/30 : هيچ توجه كردين كه يه آب پرتقال چه مزه مزخرفي ميتونه بده؟!

10 : ببخشيد! ميشه من برم؟ من از اين آدما خوشم نمياد.....

12 : هنوزم خوشم نميادا......

13 : آخيييييييييشش!!
13/20 : بالاخره تونستم ماشينو زير يه تابلو پارك كنم . روي تابلو نوشته : " دانشگاه 4 كيلومتر"

13/30 : توي اين كلاس ، 2-3 نفر هستن كه ازشون خوشم نمياد.

15 : از 10 نفر از دانشجوهاي اين كلاس بدم مياد.
15/30 : چرا اين جلويي من فكر ميكنه كه حتمآ بايد حرف بزنه؟
15/45 : اين كماكان داره حرف ميزنه!

17 : از كل جمعيت 35 نفري اين كلاس ، از 30 نفرشون تا سرحد مرگ متنفرم!ببخشيد!از 31 نفر ، چون استاد هم جزوشون هست!
19 : يعني اين خانومه استاد دانشگاهه مثلآ؟!

19/30 : از آخرين باري كه خونه بودم يه 12 ساعتي گذشته.........
...........بيوفايي ،بيوفايي، دل من از غصه داغون شده امشب.......اين صداي بامشاده ، منم خوابم مثلآ ، صداي تلويزيونم رفته رو هزار.....يكي به جاي من داد بزنه ساااااكت!
............اسم اين شامه؟!



البته اين آخرياش يه اتفاق خوب هم افتاد اما براي اينكه حس همدرديتون از بين نره نميگم!



Subscribe in a reader
Thursday, February 12, 2004
_ مباركه!
_ چي؟
_ تولد
_ تولد كي؟
_ تولد وبلاگ........نه ديگه! اشتباه كردين! ايندفعه ديگه تولد بلاگم نيست ، البته تولد يه بلاگ هستا ، اما تولد بلاگ من نيست ، تولد بلاگ همسايه ست . غبار افكار
.
تولدت مبارك!


**************************


گاهي با خودم فكر مي كنم اگر رضاخان يك كم بيشتر براي تربيت پسرش وقت گذاشته بود و آدم يك كم باعرضه تري تحويل جامعه داده بود ، الان وضع فرق ميكرد ، هر چند كه محمدرضاشاه در برابر رهبري كاريزماتيك امام خميني _ چيزي كه نقطه ضعف مردم ايران هست _ نميتونست مقاومت كنه ولي حداقل ميتونست از 37 سال سلطنتش استفاده بهتري بكنه.
Subscribe in a reader
Sunday, February 08, 2004
بعضي وقتا دلم گريه ميخواد.
ميگن پسرا نبايد گريه كنن اما گاهي دختر هم كه باشي نبايد گريه كني.
يه وقتايي هست كه يه عالمه اشك تا پشت در چشمات ميان اما سرازير نميشن ، صداي چكيدن اشكاتو از درونت ميشنوي اما قيافه ت همچنان اين شكلي : مي مونه.
اينجور وقتا آدم بلندتر مي خنده از ترس اينكه نكنه صداي شكستن بغضش به گوش ديگران برسه . از ترس اينكه ديگران ضعفش رو ببينند و ديگه قبولش نداشته باشن.از ترس اينكه بهش بخندن.
شايدم از ترس اينكه نكنه مطمئن بشه كه تنهاست.كه كسي نيست كه بشه تو بغلش گريه كرد . كه بايد سنگيني اشكاتو خودت تنهايي تحمل كني ، مثه خيلي چيزاي ديگه ، مثه هميشه.
اينجور وقتهاست كه حسرت يه قطره اشك به دل آدم مي مونه و صدايي كه بگه : گريه نكن......

**************************
Subscribe in a reader
Tuesday, February 03, 2004


_ مباركه!
_ چي؟
_ تولد!
_ تولد كي؟!
_ تولد بلاگم ديگه !
دقيقآ 365 روز پيش يه وبلاگ به جمع وبلاگهاي دنيا اضافه شد و 365 روز طول كشيد تا بشه ايني كه الان ميبينيد ، يه وبلاگ خلوت خصوصي براي چند تا دوست .
امروز بلاگم يك ساله شد . خودم هم از يك سال پيش تا حالا بزرگتر شدم . آدماي بيشتري ديدم ، جاهاي بيشتري رفتم ، كاراي بيشتري رو تجربه كردم ، خلاصه يك سال ديگه م زندگي كردم.تو اين 365 روز اتفاقهاي زيادي افتاد ، اتفاقهاي خوب ، اتفاقهاي بد . روزايي بود كه حتي تحمل خودم رو هم نداشتم ، روزايي هم بود كه از خوشحالي نميدونستم چي كار كنم.تو اين مدت شماها قسمتهايي از زندگي من رو ديدين و شايد هم يه شناخت كلي از خودم پيدا كرده باشيد.
نميدونم اصلآ چرا مياين اينجا ، از روي عادت ، علاقه ، كنجكاوي ، رودربايستي با من.... ولي به هر صورت خوشحالم از اينكه ميدونم كساني هستن كه مطالبم رو ميخونن و ممنونم از همه همسايه هاي خوبم و همينطور از DOOST كه بيشتر از 7 ساله كه تو اتفاقهاي خوب و بد همراهمه ، بهترين دوستي كه ميشه داشت و تنها دختري كه اگر خواهرم بود خيلي خوشحال ميشدم.
تا امروز يك ساله كه بلاگ مينويسم و نميدونم كه تا كي ميتونم ادامه بدم ولي به هر حال كم يا زياد ، خوب يا بد ، فعلآ هستم در خدمتتون!!
Subscribe in a reader

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر