Sunday, April 12, 2015
... و کار به آنجا شد که نیم شب  "به رهی دیدم برگ خزان" میخواند به آواز بلند  و یاران ، هریک  سر بر سینه دیواری و باران ، با پنجره مشغول به کاری  و مستی را هیچ کناره نبود.
Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر