Thursday, February 13, 2014
مرد گفت : زندگی در توست.
من جیبهایم را به او نشان دادم،
 آکنده از وحشتهای زنده ی بسته بندی شده.
و زخم های کهنه هنوز خون چکان در زیر حریر گلدار لباسم.
 لبخندی این چنین، به جامانده ی رویایی بود که از آن باز می آمدم.
گیرم که سالها پیش ازین.
Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر