شنبه بوده گویا. یک و بیست دقیقه ظهر.
می گویند به دنیا آمده ام ، هرچند که بیشتر به نظر میرسد که از دنیایی رفته ام.
عقربه های ساعت و برگ های تقویم اما این قرتی بازیها حالیشان نیست. نه "اینک منم زنی تنها " بلدند نه " سرنوشت درختان باغمان" که تبر است حالیشان میشود. غارت میکنند و به یغما میبرند و سر کیف که باشند شاید بیلاخی هم نشان بدهند.
لذا
بر ماست که در ماجرای زندگی، از کنندگان باشیم نه شوندگان.