Saturday, July 24, 2010
درازنای خنک زندگی
استاد نگرانمه. با اضطراب میگه سریع برو نامه تو بگیر خودت ببر اداره کل جوابشو بگیر بیار. خبرشو به من بدی ها.
لبخند میزنم میگم چشم و با لبخندم قدم زنان خارج میشم. از اتاق استاد، از دانشکده، از دانشگاه و الی آخر.
استاد نمیدونه که مدتهاست چیزی به این ضرورت تو زندگی من تعریف نمیشه.
Subscribe in a reader
2 Comments:
Blogger Bingala said...
aaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaali

Anonymous خانم بوک said...
من این رو دوست داشتم که گفتی با لبخند قدم زنان خارج شدی... تاالی آخر

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر