استاد نگرانمه. با اضطراب میگه سریع برو نامه تو بگیر خودت ببر اداره کل جوابشو بگیر بیار. خبرشو به من بدی ها.
لبخند میزنم میگم چشم و با لبخندم قدم زنان خارج میشم. از اتاق استاد، از دانشکده، از دانشگاه و الی آخر.
استاد نمیدونه که مدتهاست چیزی به این ضرورت تو زندگی من تعریف نمیشه.