Thursday, July 15, 2010
عقده ای بدبخت
خواب دیدم که توی دانشگاه یا یه همچین چیزی گفته اند همه باید برند واکسن بزنند ( من از هرگونه آمپول متنفرم. دقیقا نفرت منظورمه نه ترس). بعد من رفتم اونجا پیش زنه. یه کاغذایی هم باید میدادیم و میگرفتیم. کارتمو که مهم بود نگه داشتم. بقیه رو دادم به زنه. بعد حال نکردم با موقعیت. همیجوری راهمو کشیدم رفتم. هرچقدرم صدام کردن محل نذاشتم. یعنی اصن کلیت سیستم رو به ت*خ*م*م گرفتم انگار.

آقا بیدار که شدم میخواستم از فرط ذوق خودمو ماچ کنم.






توضیح: تقریبا 10 سال از زمانی که شبیه این وضعیت برای من تو واقعیت پیش اومد و من یک ببعی بودم میگذره.یعنی من اینهمه سال با من درونم کلنجار رفتم که انقدرخرمثبت نباش. اینهمه سال به خودم فحش دادم بابت اون روز. بابت اینکه گوسفندوار عمل کردم. بابت خودم. بابت خود بی ......ا م. بابت سیستمی که من را برای بی ... بودن تشویق میکند که مبادا یه زمانی جرات کنم چیزی را ببرم زیر سوال.


خلاصه انشاللاه که درعالم واقع هم در مقیاس کلان قادر به چنین کاری باشیم. بلی! به امید آن روز!
Subscribe in a reader
3 Comments:
Anonymous شب said...
عجب خواب آموزنده یی بودددد

Anonymous ممد said...
سلام

عجب حالی بت داده خوابه

شانس اوردی کسی پیشت نخوابیده بود

Anonymous شهاب said...
احسنت به تو ! آخه بچه آمپول ترس داره آخه ؟ (مخصوصا گفتم ترس ، نه نفرت که کفرتو در بیارم!(

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر