خواب دیدم که توی دانشگاه یا یه همچین چیزی گفته اند همه باید برند واکسن بزنند ( من از هرگونه آمپول متنفرم. دقیقا نفرت منظورمه نه ترس). بعد من رفتم اونجا پیش زنه. یه کاغذایی هم باید میدادیم و میگرفتیم. کارتمو که مهم بود نگه داشتم. بقیه رو دادم به زنه. بعد حال نکردم با موقعیت. همیجوری راهمو کشیدم رفتم. هرچقدرم صدام کردن محل نذاشتم. یعنی اصن کلیت سیستم رو به ت*خ*م*م گرفتم انگار.
آقا بیدار که شدم میخواستم از فرط ذوق خودمو ماچ کنم.
توضیح: تقریبا 10 سال از زمانی که شبیه این وضعیت برای من تو واقعیت پیش اومد و من یک ببعی بودم میگذره.یعنی من اینهمه سال با من درونم کلنجار رفتم که انقدرخرمثبت نباش. اینهمه سال به خودم فحش دادم بابت اون روز. بابت اینکه گوسفندوار عمل کردم. بابت خودم. بابت خود بی ......ا م. بابت سیستمی که من را برای بی ... بودن تشویق میکند که مبادا یه زمانی جرات کنم چیزی را ببرم زیر سوال.
خلاصه انشاللاه که درعالم واقع هم در مقیاس کلان قادر به چنین کاری باشیم. بلی! به امید آن روز!
عجب حالی بت داده خوابه
شانس اوردی کسی پیشت نخوابیده بود