
دروغ چرا ، ما هیچ وقت از این عید ها و سال تحویل ها که توی تلویزیون نشان می دهند و پدربزرگ فامیل قرآن می خواند و سیب قرمز توی کاسه آب غلت می زند نداشته ایم.عیدی و اینها بوده اما اینکه مثلا مقید باشم سر سال تحویل لباس خوب بپوشم و مراسم خاصی به پا کنیم نه.
.
تا آنجا که یادم هست که موشک صدام دایی جوانم را فرستاد سینه قبرستان و سال تحویل ها را هم ما بردیم بالای سرش.
.
از قبل از آن هم فقط یک عکس دارم که لباس قرمز پوشیده ام و دارم از لای قرآن عیدی بر میدارم و همین.یک ناهار روز عید بود که همه جمع می شدیم خانه مادربزرگم که هنوز هم کماکان ادامه دارد ولی از شما چه پنهان به اندازه همه این سال هایش از کج نشستن این و دیر سلام کردن اون و زیاد خندیدن نازی به کامی و متلک گفتن زری به پری و الم شنگه های اینجوری خاطره دارم.منظور اینکه همچین دلباخته فامیل هم نیستم.
.
کلا عید برایم مصادف بوده است با تعطیلی و فیلم سینمایی که اولیش را از وقتی دیگر مدرسه نمی روم و دومیش را از وقتی دیگر تلویزیون نمی بینم از دست داده ام.
هفت سین هم که برایم مثل مراسم مذهبی سرخپوست های صحرای کالا هاری ست . معنی دارد اما معنی ش ربطی به من ندارد.یه چند سال فقط گیر داده بودم که حتما قبل از سال تحویل یک چیزهایی برای خودم بنویسم که بحمداله اون رو هم مثل اصرار به خریدن کارت تبریک در دوران دبیرستان ترک کردم.
.
بیخود نیست که کل این جریانات عید و سال تحویل هیچ وقت همچین که باید و شاید بهم نچسبیده و باورم نشده است که خبری هست
واقعا.حالا گیرم که چند سالی لباس نو خریده باشم و خانه تکانی کرده باشم یا حتی چند نفری را هم ماچ کرده باشم.
.
.
.
.
.
پ.ن.: صحرای کالاهاری سرخپوست ندارد.
اما حالا، آره، حس می کنم چندان ربطی به من نداره
حالا عید نه، اما سال نو مبارک