ساعت یک و سی و هفت دقیقه بامداد نشستم و به این فکر می کنم که باید برم یه عالمه جوراب اینا بشورم و پهن کنم خشک شه، بعد برم هیکل کثافت خودمو بشورم بعد انشاللاه کپه مو بذارم که صب بلند شم برم دنبال یه لقمه نون واسه زن و بچه.
بعد همینجوری نشستم . انگار منتظرم مثلا خدا یه فرشته بفرسته بیاد لباسای منو بشوره.
ولی خداییش خیلی ضایعس یه فرشته بلند شه بیاد جوراب اینای کثافت آدمو بشوره.
بلند میشم میرم حموم.
(صدای شر شر آب)