این ملتی که رو نوشته های وبلاگاشون رمز میذارن منو یاد بچگیا میندازن . اون موقعی که یکی توپ چل تیکه چرمیش رو ورمیداشت میاورد تو کوچه ، بین 20 تا بچه که بهش زل زده بودند مینشست یه گوشه خودش واسه خودش توپو قل میداد که یعنی من دارم واسه خودم بازی می کنم به شماها کاری ندارم که.
من از همون بچگی واسه اینجور افراد برنامه مدونی داشتم. حتی اون موقع که نمی دونستم خوار و مادر چیه.