Tuesday, September 11, 2007
همه کودکان درون من




یکیشون گرمشه
یکیشون بغل میخواد
یکیشون شیطونه
یکیشون ببر بنگاله
یکیشون آرومه
یکیشون سردشه
یکیشون دلش مهمونی میخواد
یکیشون دوست داره
یکیشون خوابه
یکیشون بداخلاقه
یکیشون میخواد اما نمیشه
یکیشون از دیوار راست میره بالا
یکیشون اشکاش بند نمیان
یکیشون مودبه
یکیشون سرش تو کتابه
یکیشون لاله
یکیشون یه پیشی یه ملوسه
یکیشون خجالتیه
یکیشون میخواد بره
یکیشون غش غش می خنده
یکیشون بیزاره از همه چی
یکیشون مهربونه
یکیشون فکرهاش یه جا بند نمیشن
یکیشون اگه بهش دست بزنی چندشش میشه
یکیشون عین سگ میمونه
یکیشون پی قرتی بازیه
یکیشون حقشو میگیره
یکیشون حوصله هیچ کسی رو نداره
یکیشون از تو حیاط رفته تو بالکن طبقه اول
یکیشون مشغول برنامه ریزیه
یکیشون خاموشه
یکیشون تشنه زندگیه
یکیشون شده اما نمیخواد
یکیشون دلش تنگ میشه
یکیشون ببعی یه
یکیشون دل گنده ست
یکیشون مودی یه
یکیشون خونسرده
یکیشون تیک ایت ایزی یه
یکیشون . . .
.
.
.
.
واقعا چه باید کرد با اینا؟!؟



پ.ن.: گه گیجه دارم ( ایشالا دیگه گه گیجه که میتونم داشته باشم؟! قول میدم که توش نه فاک داشته باشه نه یادی از خواهر و مادر کسی بکنم . مطمئن باشید که النگوهاتون نخواهد شکست)

پ.ن.: Femme Like You
.
.
Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر