Monday, April 30, 2007
عمو زنجیر باف !!

بعله؟

مرتیکه عوضی این چه زنجیریه که بافتی؟!





ps: فرساینده ترین واقعیت زندگی من اینه که از تو متنفرم .
Subscribe in a reader
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
سلام دوست عزیز
با خوندن پستت یاد یه خاطره افتادم . 13-14 سالم بود . داشتم از مدرسه بر می گشتم دیدم که پژو پارک کرده و اون ارم شیر جلوش داره تو افتاب میدرخشه . ضمنن نور افتاب هم افتاده بود تو شیشش و معلوم نبود که کسی توش نشسته . منم به خیال اینکه کسی توش نیست کیفم و گذاشتم زمین و شروع کردم به کندن آرمش . یهو رانندش که داشت منو از داخل ماشین تماشا میکرد در و باز کرد و گفت :نمیکنه عمو جان(با عصبانیت) ؟؟!! د برو د تخم سگ .. منم از ترسم فرار کردم و کیفم و یادم رفت ببرم . یارو هم یه لگد زد زیر کیفم و
شوتش کرد .
خوشحال میشم نظرت و در باره تبادل لینک بدونم .
در پناه دادار پایدار انشالله .

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر