Saturday, September 23, 2006
a foggy mind


بیخود چشماتو ریز نکن چیزی نمیبینی .



یادته اول تابستون چه کارایی میخواستم بکنم؟
خیلیهاش که جور نشد ، خیلیهاشم وسعت اجازه نداد ، بقیه شم به فنا رفت .
حالا دارم برنامه ریزی میکنم برای پاییز که سه ماه دیگه یه لیست کامل از کارایی داشته باشم که نکردم .

**

من اگه کرم ابریشم میشدم یه پیله دور خودم می تنیدم ،
2-3 ماه هم اون تو میموندم ،
آخر سر هم عوض پروانه ، کفشدوزکی ، سنجاقکی چیزی میشدم یا حتی مثلا یه گنجیشک .
شایدم به همون تو عادت میکردم و دیگه نمیومدم بیرون .

**

............من هیچگاه بیش از سه جمله اول این نامه چیزی ننوشته ام :
هیچ باوری نداشتن .
منتظر چیزی نبودن .
امید داشتن به آنکه روزی اتفاقی بیفتد .

کریستین بوبن
Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر