Saturday, January 21, 2006
آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر ، هیچ مگو




تو،
دانه های مرا بر میداشتی وآرام آرام به سوی قفس میرفتی .
من ،
ایستاده بودم و تو را نگاه میکردم که .........
گویا بعضی پرنده ها را بدون دانه و دام میگیرند .

**********

As the days go by , I think how lucky I am that you`re not here to ruin it for me .

**********

نمیگویم فراموشش مکن ، گاهی به یاد آور
اسیری را که میدانی نخواهی رفت از یادش

**********

طبیعیه که هر تو یی اون تو نیست .
Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر