شنل قرمزي شنل قرمزي وارد كلبه شد و مستقيم رفت سراغ تختخواب و لحاف را از روي گرگ كنار زد.
“ خيلي طولش دادي . پيرزنه كجاست؟ “
گرگ به شكم باد كرده اش اشاره كرد و دوباره لحاف را روي خودش كشيد .
شنل قرمزي پرسيد : “ بالاخره فهميدي وصيتنامه را كجا گذاشته؟ “
گرگ با بيحوصلگي همانطور كه خوابيده بود زير بالش را جستجو كرد ، يك كاغذ تا شده بيرون كشيد و به دست شنل قرمزي داد .
“ خوبه . كارتو خوب انجام دادي .هفته ديگه بقيه حسابو باهات تسويه مي كنم . من ديگه بايد برم تو هم صبر كن هوا كه تاريك شد برو كه كسي نبيندت . يادت نره كه ردپا و اثر انگشتتو همه جا بذاري . “ در را كه باز مي كرد ادامه داد : “ در ضمن اگه خواستي ميتوني اين شيريني هايي كه آوردمو بخوري . “
در را بست و رفت .