Friday, March 25, 2005
Image Hosted by hostedpictures.com image host



نه خرسم که از خواب بیدار شده باشم ،
نه درختم که جوونه زده باشم ،
نه بره م که تازه به دنیا اومده باشم ،
نه گندمم که سبز شده باشم که بذارنم سر سفره هفت سین ،
نه حتی گنجیشکم که بشینم رو درخت آواز بخونم ،
هیچی نیستم ،
هیچی .
فقط یه نفرم که اومدن بهار بهش هیچ حسی نداده ، حس سبزه نداده ، حس گل نداده ، حس نو شدن نداده ، هیچی نداده .
حتی امسال دیگه حس خواب الود 5 صبح از قبرستون برگشتن هم نداده .
خیلی وقته که دیگه از گذشت زمان خوشحال نمیشم ، بزرگ نمیشم ، خانوم نمیشم.
فقط می ترسم . خیلی .
می ترسم بخاطر همه چیزایی که زمان ازم میگیره و دیگه هیچوقت پس نمیده .
عید که میشه یعنی سال نو شده . یعنی از فرصتی که برای داشتن همه چیزای خوب دارم یک سال کم شده .
یعنی ممکنه این آخریش باشه .
همونطور که ممکنه پاییز آخریش باشه .
زمستون آخریش باشه .
چهارشنبه سوری آخریش باشه .
حتی ممکنه امروزم که تو بغل بابام خوابیده بودم آخریش باشه .
همه چی ممکنه آخریش باشه .
حتی اینم ممکنه آخریش باشه ، آخرین عید باشه ، آخرین سال تحویل باشه .
آخرین سال تحویلی که من براش هیچ کاری نکردم ، لباس نو نپوشیدم ، دعا نکردم ، آرزوی خوب نکردم ، هیچ کاری نکردم .
قرار نبود من بزرگ بشم . قرار نبود . باور کن قرار نبود .
قرار بود من همیشه بچه بمونم ، همیشه کوچولو بمونم ،همیشه موهام خرگوشی باشه ، همیشه دایی مجیدم از سربازی بیاد بذاره کلاهش رو بذارم سرم ،
قرار بود همیشه بهم بگن زاغی ،
قرار بود همبشه موقع برگشتن از مهمونی من خودمو بزنم به خواب که بابام بغلم کنه ببردم تو ،
قرار بود همیشه شبا پیش مامانم بخوابم یه جوری که روش به طرف من باشه ،
قرار نبود اینجوری بشه . باور کن قرار نبود.

کی میدونه آینده چی میشه؟
کی میدونه آینده چی میشه؟
کی میدونه آینده چی میشه؟
کی میدونه آینده چی میشه؟

چرا یکی پیدا نمیشه این دنیا رو تموم کنه؟
Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر