تا حالا فال گرفتي؟ فال چايي ، اونم با چايي ليپتون؟

مثه اينه كه خدا هم دلش نمياد بقيه تو بهت بگه .
يه جوريه كه انگار خود سرنوشتت هم نميدونه كه قراره چي بشه ، گيج ميزنه ته ليوان .
شايدم عكسشو ته ليوان شطرنجي كردن كه قيافه ش كسي رو آزار نده .

تا حالا بهت گفته كه ته ليوانت چي ميبينه؟ يه جوري كه باورت بشه؟

اين با فال اشك فرق داره ،
فال چاييه .
يا تفاله چايي كه نيست ، درباره چيزي كه نيست ، براي آدمي كه نيست ، و قراري كه نيست براي بودني كه نيست.
ديگه بايد باورت بشه كه بقيه اي در كار نيست. كه تمومه . كه : " داداش....آخر خطه" .

ديگه بايد ته ليوان و خطهاي كف دست رو بي خيال شي .
حرفاي اونجارو يه جوري نوشتن كه كسي نتونه بخونه.
بايد دو وجب بياي بالاتر ، زل بزني تو چشماش ، تو قهوه اي مردمكهاش.
حرفاي اينجارم يه جوري نوشتن كه كسي نتونه بخونه ،
اما ميشه عين بيسوادها نوشته ها رو ورق زد و عكسهاي چشماش رو نگا كرد ،
تا كتابو نگرفتن ازت.