Tuesday, August 31, 2004


خانومها اينور ، آقايون اونور!!!

**********

آقاي مصاحبه كننده : چرا به مردا ميگن زن ذليل اما به هيچ خانومي نميگن مرد ذليل؟!!
خانوم مصاحبه شونده : چون زنها وظيفه شونه كه به حرف مردها گوش بدن!!!

**********

يه ربعه داره سخنراني ميكنه راجع به اينكه مردا چه موجودات كثيفي اند و چقدر اون ازشون متنفره ، علتش هم فقط اينه كه آخرين نفري كه از كنارمون رد شده به من نگاه كرده نه به اون!!!

**********

چيه!؟ چي شده؟!
هيشكي نگات نميكنه؟
هيشكي دور و برت نمي پلكه؟
هيشكي ساعتهاي متوالي مختو نميزنه؟
هيشكي زل نميزنه بهت؟
هيشكي واسه ت جك هاي بيمزه تعريف نميكنه؟
هيشكي بهت نميگه كه چقدر خوشگل شدي؟
هيشكي رنگ بندي لباسهاتو برات تحليل نميكنه؟
هيشكي واسه ت سوپرمن بازي در نمياره؟
خودت تنهايي بر ميگردي؟
انقدر شماره تلفنتو نگفتي كه خودتم يادت رفته؟!
.....
.....
كاري نداره!!
دفعه ديگه يه حلقه دستت كن ( ترجيحآ دست چپ ) و اونوقت تفاوت رو ببين!
Subscribe in a reader
Thursday, August 26, 2004


درسته كه وقتي كسي زشته ، خيلي بده كه به روش بياري و چيزي بگي ، اما بدتر از اون اينه كه وقتي كسي خوشگله به روي خودت نياري و چيزي نگي .
چون اولي ممكنه كه ببخشدت اما دومي هيچوقت نمي بخشدت!

**********

قابل توجه خانمها و آقايان خواننده بلاگ :

عزيزان دل برادر ، ( يا شايدم عزيز دلاي برادر؟ .....يا شايد عزيز دل برادرا؟......يا عزيزاي دلاي برادرا؟........اي بابا! حالا هرچي! )

مطلب قبلي خواب بود ، يعني همه اون جريانات رو اينجانب خواب ديده بودم. ( خوبه كه اون بالاش هم نوشته بودم Nightmare !)

يكي منو درك كنه لطفآ !!

**********

اينم بگم كه از وقتي اين خواب رو ديدم تا حالا 3 بار تو آسانسور گير كردم!!
Subscribe in a reader
Sunday, August 22, 2004
Nightmare





داشتم ميرفتم بيرون.

مقنعه سرم بود ، سرمه اي.

دكمه آسانسور رو زدم ، گير داشت.

سوار شدم .

رفتم پايين ، دوباره برگشتم بالا . چيزي رو جا گذاشته بودم ، يه پوشه نارنجي رو .

دوباره سوار شدم .

آسانسور يهو ول شد. با سرعت ميرفت طرف پايين . مي افتاد .

داد زدم ، جواب ، انعكاس صدام بود .

با سرعت مي افتادم .

سعي كردم جيغ بزنم ، مامااااااااان...... ، بعد از انعكاس صدا ، از تو آشپزخونه گفت : ميام حالا .

مي افتادم .

تاريك بود .

يه صفحه اكسپلورر جلوم باز بود ، scroll ميشد به سمت پايين ، آخرين مطلبش چيزي بود كه بهم فهموند ميميرم.

به سرعت مي افتادم .

خونسرديم رو حفظ كردم ، آماده شدم برا وقتي كه آسانسور بخوره به زمين ، اما نميخورد.

شايد 2 دقيقه بود كه داشتم مي افتادم .

از 7 طبقه ساختمون هم پايين تر رفته بودم ، خيلي پايين تر ، يك جايي تو خود زمين.

دلم ميخواست آسانسور بخوره به جايي ، بخوره به زمين ، اما نميخورد .

دور بودم ، خيلي دور ، هيچ كسي نبود .

بعد من مردم ، بدون دليل .

مردم در تاريكي ، تنهايي ، سكوت و سرعت .

و آسانسور همچنان با سرعت ميرفت پايين .


Subscribe in a reader
Wednesday, August 18, 2004
Funeral!!






براي شادي روح اون مرحوم صلوات ......

********

_ تسليت ميگم ايشالا غم آخرتون باشه ......

_ آره بابا ! از صبح بهشت زهرا و مسجد و خونه و ! پدرمون دراومده!

_ايول بابا! اينجا ام؟! حالا كي شون هست؟
_ نميدونم فكر كنم دختر همسايه شونه....

_ آره مرضي جون ! نميدوني چه خبر بود! همينطوري وانت پشت وانت گل مي آوردن!

_ يه سيني چايي بدين برا اينور كه مردا نشستن...

_ چه خونه اي واقعآ! ميبيني؟ ميگن مال دنيا وفا نداره ها....

_ اينجوري نه زري جون! هسته خرماها رو حتمآ با چنگال دربيار اينجوري اصلآ بهداشتي نيست!

_ تازگيا قبر چقدر گرون شده! تو اين مملكت آدم واسه مردن هم بايد پول بده!

_ اون پسره كه ميگفتي همينه؟!
_ آره...
_ خاك بر سرت با اين سليقه ت!

_ اگرم تو چايي نميخوري وردار واسه خودت بعدآ بده به من!

_ هيس! يواش بابا ! همه جا رو گشتم معلوم نيست كجا قايمش كرده فردا پس فردا كه صداش دربياد بدبخت ميشيم ميره پي كارش....

_ نميدونين آقا كه چقدر آدم خوبي بود! چقدر با گذشت...چقدر با عاطفه......خدا رحمتش كنه...

_ مامان من برم تو پاركينگ با علي اينا بازي كنم؟!

_ خدا مرگم بده! مي بيني دختره بي حيا چطوري لباس پوشيده؟ دوره آخرالزمون شده....

_ مرتيكه عوضي كلاهبردار! معلوم نيست از كجا آورده اين ماشينو خريده......

_ خدا بيامرز اين اواخرا خيلي ياد شما بود....

_ واه واه! حالا بعد عمري يه سرويس حلبي خريده چه پزي ميده مي بيني؟! يادم باشه براي شب هفت اون سرويس مرواريدم رو بندازم!

_ ......نه بابا تو چي كار داري؟ تو بيارش محضر من هرطوري شده خودمو ميرسونم ..مفته از دستمون ميره ها ...آره ..حالا من بعدآ باهات تماس ميگيرم...

_ انقدر گريه نكن هلاك كردي خودتو ، بيا يه كم از اين بخور......

_ غم آخرتون باشه ايشالا .. ميبخشيد كه زودتر خدمت نرسيديم..

_ بيا بشين اينجا پيش من الان ديگه شام رو ميارن!

_ ... ديشب اون خدا بيامرز اومد به خوابم ، گفت به بچه هام بگو تو رو فراموش نكنن ها! تو خيلي حق گردن من داري.....عجب آدم نازنيني بود....

_ تابلو! اينجوري نكن بابا! خيلي ضايع ست!

_ زود باش ! هنوز به اونوريا چايي نداديم!

_ خب عزيزم من الان بايد برم اگه كاري داشتي به موبايلم زنگ بزن خودتم زياد ناراحت نكن...

_ بعله آقا...مرگ حقه...اين شتريه كه در خونه همه ميخوابه....

_ آره رزيتا جون...به همه بچه ها خبر بده...

_ اون بنده خدا م عمرشو كرده بود ....راحت شد ديگه...

_ ذليل شده ! صد دفعه بهت گفتم بالاتر از عمه خانوم نشين!

_ اي بابا!!! پس كي شام ميدن؟! اين خدا بيامرزم لابد اينا از گشنگي كشتنش!

_ اين همون دامني يه كه مامان پارچه شو داده بود بهش؟
_ آره ديگه همونه كه يه قواره شم داد به مينو

_ آره بابا! فقط خرج بيمارستانش شد 3 تومن!

_ ممد!ممد! بپر با سعيد اون جعبه هاي نوشابه رو بيارين..

_ ...البته بنده و اون مرحوم از اول جواني با هم رفيق بوديم....

_ بيا مسي جون! اين همون خواهرزادمه كه ميگفتم
_ به به!ماشالا! هزاااار ماشالا! بزنم به تخته خانوميه برا خودش....

_ آقا اينا ام اين مملكت و به فضاحت كشيدن ....

_ بله بله...براي پونصد نفر...با سالاد و نوشابه....حتمآ 4 جور غذا باشه ها... ما آبرو داريما.....

********

براي شادي روح همه رفتگان صلوات......


Subscribe in a reader
Friday, August 13, 2004


باور كن حتي برتولت برشت هم وقتي از فاصله گذاري حرف ميزد منظورش چيزي به اين شدت نبود.


**************************

ميدوني يكي از خوبيهاي smiley هاي توي چت اينه كه مثلا حتما لازم نيست احساس خنده داشته باشي وقتي كه 100 تا smiley دارن جلوي ID ت ريسه ميرن.

*************************

وقتي كه يك ساعت تموم در نيم متري بزرگترين فاجعه عمرم ميشينم و از صداي "پسس" باز كردن درقوطي نوشابه لذت ميبرم ديگه چه انتظاري از من داري؟! ( تازه ني اش هم رنگي بود هم از دو جاش خم ميشد!! )

************************

اگه آدم گذاشت اهليش كنند بفهمي نفهمي خودشو به اين خطر انداخته كه گاهي كارش به گريه كردن بكشه.
( اينو من نگفتم ، يادم هم نيست كي گفته! )

**********************

- دوستم داري؟

اين شايد احمقانه ترين سوالي بود كه ميشد پرسيد.
Subscribe in a reader
Sunday, August 08, 2004



اگه دوستش داري ولش كن بذار بره .
اگر برگشت مال تو بوده .
اگه برنگشت ، بدون كه هيچوقت مال تو نبوده .


محمدرضا شريف صادقي

********************

باز هم روز مادر اومد و رفت و بازم ما آدم نشديم و قدر مامانهامونو ندونستيم .

********************

وايساده بوديم دم نرده هاي دانشگاه تهران ، دو نفر اومدن گفتن : ببخشيد در ورودي اين پارك كجاست؟......

********************

TIME OUT ERROR
BAD GATE WAY
PAGE CANNOT BE FOUND
the page cannot be displayed
............
.......
من كه ميدونم دروغ ميگي كه!
خب رك و راست بگو اين سايت رو نشونت نميدم!

**********************

دله ديگه ، كاريش نميشه كرد ، گاهي ساعت دو و چهل و هفت دقيقه شب واسه يكي تنگ ميشه.
دله ديگه.......

********************

Sandy Beach

جون خودم!!!
Subscribe in a reader
Wednesday, August 04, 2004

Oooooops!!

به اين ميگن يه تابستون مزخرف!
بي حوصلگي ، خستگي ، هواي گرم ، نه گردش ، نه تفريح .
فقط و فقط روزهاي بلند تكراري و لوس و بيمزه ، كه هيچ اتفاق جديد جالبي توشون نميفته ( حتي اتفاقهاي خوب گدشته هم ديگه نميفتن! ) . آدم فقط ميره و مياد اما اصلا خوش نميگذره.
احساس ميكنم فكم داره از جا در مياد از بس كه خميازه كشيدم.
واقعا كسل كننده ست . همه چي مثه هميشه ست the same as past بدون هيچ تنوعي.
انگار انقدر هوا گرمه كه هر چي هيجان و شادي هست آب شده ، بعد هم بخار شده و رفته هوا .
شديدا حوصله م سر رفته.
تلويزيون : كه اصلا حرفشو نزن با اون برنامه هاي خانوادگي مزخرف
كتاب : كه حوصله م نمياد بخونم
بيرون رفتن : كه انگيزه شو ندارم
سينما : كه وقت نميشه
ورزش : غير از انگيزه پايه هم ميخواد كه هيچ كدومشو ندارم
مسافرت : اولا نميشه دوما حال نميده
دوست و آشنا : جوصله هيچ كدومشونو ندارم غير از يكي ، كه اونم وضعش مثه منه
فك و فاميل : هووووق!!'Gagging' حالم بد شد!
.
.
.
پس ميمونه همون خميازه كشيدن و غرغر شنيدن كه هيچ كاري نميكني و همه ش عمرت و به بطالت ميگذروني و جووني ت رو هدر ميدي و آخرش كه چي و تو از دست رفتي و اين حرفا.

من اگر خرس بودم جاي زمستونها ، تابستون رو ميخوابيدم.


'Wake



Subscribe in a reader

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر