Tuesday, October 26, 2004
قورباغه سبز دهن گشاد (3)



قورباغه سبز دهن گشاد دلش مي خواست تا شب همونجوري ولو بمونه رو زمين ، بارون هم بياد روش كه خيس آب بشه كه ديگه قضيه خيلي رومانتيك بشه اما چون يكي دوبار نزديك بود يكي پاشو بذاره روش ، مجبور شد خودشو جمع كنه و بره يه گوشه اي.
خيلي با خودش فكر كرد . اول فكر كرد كه بره سر راه دختره جلوشو بگيره ، بعد بپره يهويي بوسش كنه كه دختره هم تبديل به قورباغه بشه و دلش خنك شه! اما چون قورباغه سبز دهن گشاد با حافظه اي بود زود يادش افتاد كه دفعه پيش كه يكي رو بوس كرده بود طرف قورباغه نشده بود، اين بود كه منصرف شد.
بعد فكر كرد كه بره يه بلايي سر پسره بياره ولي چون قورباغه اي بيش نبود و هنوزهم از اون دفعه كه افتاده بود زمين تمام تنش درد ميكرد ، اين بود كه بازم منصرف شد.
آخر سر به اين نتيجه رسيد كه بره بالاي يه ساختمون سر راه دختره و وقتي كه اون دوتا دارن رد ميشن خودشو بندازه پايين كه چلللپ! بيفته جلوي پاي دختره ، خونش هم همچين بپاشه به دختره ، دختره هم جيغ بزنه و غش كنه بعدآ هم عذاب وجدان بگيره ،بلكه هم خودشو بكشه و بياد اون دنيا بوسش كنه.اما وقتي رفت بالاي ساختمونه ديد كه اگه از اون بالا بيفته پايين خيلي دردش ميگيره ، حالا دردش هيچي اما از كجا معلوم كه بيفته جلو پاي دختره؟ اگه افتاد جلو پاي پسره چي؟ تازه اگه چللپ! صدا نده چي؟ ممكن هم هست كه دختره غش نكنه.... خلاصه اينكه بازم منصرف شد.
آخر سر به خودش گفت : حتمآ كه نبايد يكي آدم رو بوس كنه كه! اصلآ اين كاراي مستهجن چيه!؟ ميرم پيش يه جادوگري ، دعانويسي چيزي كه طلسم منو بشكنه كه آدم بشم از اين كاراي مستهجن هم نمي خواد . منت هيشكي ام نميكشم، واه واه!
و بعد از كلي پرس و جو و سوال و جواب تونست يه جادوگر خوب پيدا كنه.
Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر