Thursday, April 29, 2004


در همين نزديكي ست .........

همين الان كه نشسته اي جلوي كامپيوتر و داري اينا رو ميخوني ، يه بار بالاي سرت رو نگاه كن ( نگاه كن... اِ ! نگاه كن ديگه! حالا يه بار من يه چيزي گفتما! ) .... خب ..... سقف بالاي سرت رو ديدي؟ ( من كه ميدونم آخرم نگاه نكردي كه! ) ، هيچ فكر كردي اگه همين الان خراب بشه رو سرت چي ميشه؟؟
جدي ميگم . اين اتفاقيه كه واقعآ افتاده . همين دو سه روز پيش ، تو همين كشور ، تو همين شهر ( تهران ) ، توي يه بانك ، يه نفر دم آبخوري بوده ( داشته آب مي خورده لابد ) كه يهو سقف بالاي سرش خراب ميشه و مياد پايين ، البته همراه با دو طبقه ساختموني كه روش بوده و بعدش هم معلومه كه چي شده ديگه.

فكرشو بكن ، اون يه نفر هركسي ميتونسته باشه ،

شايد كسي بوده كه بعد از مدتها دوندگي ، اون روز تونسته بوده يه وام جور كنه كه باهاش مادر مريضشو ببره بيمارستان . كارش كه تموم شده و پول رو گرفته ، رفته يه ذره آب بخوره كه..........

شايد يه شاگرد مغازه بوده كه يه عالمه پول رو بهش داده بوده ان كه ببره بانك ، بعد كه با كلي اضطراب و
دلهره اونهمه پول رو ريخته به حساب و خيالش راحت شده رفته يه ذره آب بخوره كه..........

شايد يه كسي بوده كه اون روز ثبت نام كلاس زبانش بوده ، با كلي برنامه از باباش پول گرفته ، دو ساعت هم تو صف وايساده ، بالاخره پول رو كه ريخته يه حساب قبل از اينكه بره رفته يه ذره آب بخوره كه..........

شايد چند تا دوست بودن كه داشتن از اونجا رد ميشدن ، يكيشون تشنه ش شده ، گفته : بچه ها يه دقه صبر كنين سه سوته اومدم... ، بعد رفته يه ذره آب بخوره كه..........

شايد يه كسي بوده كه يه هفته واسه پاس شدن چكش اين در و اون در زده ، بالاخره پول جور كرده و اول وقت اومده ريخته به حساب ، بعد كه خيالش راحت شده رفته يه ذره آب بخوره كه..........

شايد نگهبان پير بانك بوده كه ناراحتي قلبي داشته ، قرصشو خورده ، بعد رفته روش يه ذره آب بخوره كه..........

شايد شب قبلش يكي زنگ زده به دوستش ، گفته: بيا بريم مسافرت با دانشگاه ما ، هيچي هم نميخواد فقط برو پول بريز به اين حسابي كه بهت ميگم .... اونم تا صبح وسايلشو جمع كرده و كلي هم نقشه كشيده كه بهشون خوش بگذره ، صبح هم اول وقت رفته بانك پول رو ريخته به حساب بعد هم رفته يه ذره آب بخوره كه..........

شايد يه كسي بوده كه چكي كه دستش بوده برگشت خورده ، اونم زنگ زده به صاحب چك و هر چي از دهنش در اومده گفته ، بعد براي اينكه حالش جا بياد و آروم بشه رفته يه ذره آب بخوره كه..........

شايد يه بچه بوده كه داشته با مامانش از اونجا رد ميشده ، گفته : مامان...من تشنه مه.. مامانش گفته : بيا بريم تو بانك آب بخور.. بچه هه گفته : نه تو نيا ، خودم برم... مامانش گفته : خيلي خب برو .. ببين.. اونجاست... اونم رفته يا ذره آب بخوره كه..........

شايد......

*

مي بيني ، اون يه نفر هركسي مي تونسته باشه ، من ، تو ، اوني كه تو ذهنته ، اوني كه تو ذهنت نيست ، يه دوست ، يه همسايه ، يه آشنا ، حتي يه غريبه. خلاصه هركسي ميتونسته باشه.

هيچ وقت به آدم خبر نميده ، موقعي اتفاق ميفته كه انتظارشو نداري ، شايد فقط داري ميري يه ذره آب بخوري كه...........

***************

اما گاهي وقتها يه ذره كه هيچي ، يه حوض آب ميخوري، هزارتا كار ديگه هم ميكني بلكه بشه ، اما خب نميشه!

Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر