Friday, March 19, 2004
اين روزا ( يا شبا! ، فرقي نميكنه!) تو خيابون كه بري يه عالمه آدم مي بيني. كوچيك و بزرگ ، پير و جوون ، زن و مرد ، خلاصه همه تو خيابونن . اومدن خريد . ساعتها تو خيابونا ميگردن و تو سر و كله همديگه ميزنن تا خريد كنن . كيف نو ، كفش نو ، لباس نو .... خلاصه همه چيز نو .
من كه يادم نمياد آخرين باري كه لباس عيد خريدم كي بود . البته خب لباس زياد خريدم اما لباس نوي شب عيد خيلي وقته كه نخريدم. بچه كه بودم از يك ماه مونده يه عيد اون خانمي كه برامون لباس ميدوخت ميومد خونه مون، كلي لباس و پارچه و مدل و ژورنال ، نتيجه ش ميشد يه لباس كه تو عيد ميپوشيدم . هنوزم از ذوق و شوق اون موقعها يه چيزايي يادم هست ، جوراب سفيد توري ، كفش تق تقي ( يعني كفشي كه موقع راه رفتن ، تق تق صدا بده!! ) روبانهاي رنگي ، گل سر ......... خلاصه بساطي داشتيم!
عوضش امسالم مثه چند سال گذشته روز اول عيد كه ميريم خونه مامان بزرگم يه ربع قبل از حركت بيدار ميشم ، يه شلوار جين + اولين بلوزي كه پيدا كنم + اولين مانتويي كه دم دست باشه..............سلام ماماني!!! عيدت مبارك!!

*****************************

اگه فكر ميكنين يه بستني قيفي بزرگ شكلاتي ، تو دست يه دختر 20 ساله ، تو خيابون ، خيلي ناجوره بايد بگم كه حق با شماست ، ولي خب چي كار كنم دوست دارم ديگه!!!


Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر