هر چقدر من بخوام به روي خودم نيارم ، نميشه.
هر چقدرم كه سرم شلوغ باشه ، صبح برم شب بيام ، وقت واسه هيچي نداشته باشم ، باز شكوفه هاي درخت حياط دانشكده ، برگهاي كوچولوي درختاي وليعصر ، شلوغي خيابونا و آكواريوم هاي پر ماهي جلوي مغازه ها يادم مياره كه بازم داره بهار ميشه ، دوباره داره يه عيد ديگه مياد.
تقويمي كه اين روزا ديگه به برگهاي آخرش رسيدم ، بهم ياد آوري ميكنه كه يه سال ديگه م داره تموم ميشه .
البته هنوز يه هفته مونده اما اين دليل نميشه كه من فكر نكنم به اينكه پارسال اين موقع كجا بودم و چي كار ميكردم و به چي فكر ميكردم و چي ميخواستم......
و البته چيز ديگه اي كه بهش فكر ميكنم عيد و هفت سين و ديد و بازديد و مهموني و عيد تون مبارك و سال خوبي داشته باشيد و نفيسه جون و قربونت برم و ايشالا ….و ..........اين حرفاست كه اصلآ حسش نيست ، حداقل الان نيست.
به هر حال نه زمان رو ميشه متوقف كرد ، نه بهار از نيمه راهي كه اومده برميگرده . اين تقويم رو هم نميشه از اول ورق زد ، پس.....
پيش به سوي سال 83!!!