اگه ازم بپرسن : " دلت ميخواد چه حيووني باشي؟! " ، شايد بگم : دلم ميخواد يه چيزي تو مايه هاي يه گوسفند باشم.همونقدر ساده ، همونقدر خنگ ، همونقدر خوب ، همونقدر احمق ، همونقدر گوسفند!!! بعد برم جلوي يه گرگ ، زل بزنم تو چشماش و بگم : " بعععع"!!!!!
يا مثلآ يه زرافه باشم و صدام كنن زري!
يا يه گوريل بنفش پونزده متري باشم و استاد جرئت نكنه ازم درس بپرسه!
يا يه گربه سفيد خونگي با چشماي سبز يا آبي و از صبح تا شب دراز بكشم جلوي شومينه!
اما هيچ وقت دلم نميخواد خروس باشم و مجبورباشم صبح ها زود از خواب بيدار شم!
يا اينكه الاغ باشم و از صبح تا شب كار كنم آخر هم بگن : خره!
يا اينكه گاو باشم و عكسمو بندازن رو پاكت شير!
يا ماهي باشم و تا دهنم رو باز ميكنم توش پر آب بشه!
يا يه كانگورو باشم و تو جيبم يه بچه باشه!
يا يه گنجشك باشم و يه روز سر ظهر كه دارم لب ديوار چرت ميزنم يه جفت چشم سبز بياد پشت سرم و بعد .....!
.....پوف!! پرهام پخش بشه تو هوا
......
......
راستي ، بعضي وقتام دلم ميخواد يه گرگ باشم اونم وقتيه كه يه گوسفند مياد زل ميزنه تو چشمام و ميگه :" بعععع"!!!
اما مثه اينكه فعلآ بهتره يه خرس باشم و برم توي غار ، بخوابم تا بهار!!!
پس فعلآ خداحافظ تا بهار!!!!!!!!!

!!!!!!!!!!