Tuesday, December 02, 2003




يه روز سرد پاييزي ، وقتي داره بارون مياد ، مي توني همه خيابون وليعصر رو پياده بري.
مي توني از وسط پياده رو راه بري در حاليكه همه ميخوان از كنار رد شن كه خيس نشن.
مي توني كلاه كاپشنتو زياد نكشي جلو و بذاري بارون بخوره به صورتت.
مي توني پاتو جوري بذاري رو سنگفرشها كه روي خطهاش نيفته.
مي توني نخوني كه : " آسمون از غم دوريت حالا روز و شب مي باره ديگه تو ذهن خيابون منو تنها جا ميذاره "
مي توني فكر نكني كه تو كله آدمي كه داره از روبروت مياد چي ميگذره.
مي توني حواستو جمع نكني و ....شالاپ!!! پاتو بذاري تو يه چاله آب.
مي توني به آدمي كه داره جلوت آروم راه ميره نگي :"ببخشيد " و رد نشي ، يه ربع پشت سرش آروم قدم ورداري.
مي توني كفشاي پارچه اي بپوشي كه توش پر آب بشه و موقع راه رفتن چلپ چلپ صدا بده.
مي توني از يه دستفروش يه جفت عروسك بدتركيب بخري و اصلآ هم فكر نكني كه تو هموني هستي كه يه سال تموم مغازه ها رو واسه پيدا كردن يه عروسك قشنگ زير و رو كردي ، آخر هم اوني كه مي خواستي پيدا نكردي.
مي توني از جاهاي ليز كه رد ميشي مواظب نباشي كه نخوري زمين.
مي توني يه جوري قدم ورداري كه حتمآ برگهاي خيس كف پياده رو رو لگد كني.
مي توني يه كاپشن واترپروف رو خيس آب كني.
مي توني فكر نكني كه الان قيافه ت چه شكلي شده.
مي توني از دو تا پله بپري.
مي توني فكر كني كه چقدر هنوز همه چي خوبه.
مي توني فكر نكني كه جزوه MIS بيچاره ت داره خيس ميشه.
مي توني كلي راهتو دور كني كه از روي خط عابر پياده رد شي.
مي توني از مسير روزاي مدرسه ت بري خونه.
مي توني نبيني كه در ساختمون بازه و 2 ساعت دنبال كليد بگردي.
آخر سر هم ، مي توني تو آينه آسانسور نگاه كني و لبخند بزني.

Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر