Tuesday, September 23, 2003

هر چقدر مي خوام به روي خودم نيارم كه اين تابستونم تموم شد ، نميشه! شايد به خاطر اينه كه هميشه عوض شدن فصل ها احمقانه تر از اوني كه فكر ميكنم اتفاق ميفته : شب كه مي خوابيم تابستونه ، صبح كه بيدار ميشيم پاييزه!!
امسال اولين ساليه كه ديگه براي اول مهر اون شور و شوق هميشگي رو ندارم . قبلآ كه مدرسه مي رفتم اول مهر برام خيلي مهم بود . خيلي هم جالب و هيجان انگيز بود طوري كه تا چند روز هيجانش برام حفظ مي شد . دانشگاه هم كه رفتم ، روز اول مهر حتمآ مي رفتم دانشكده ( به ياد بچگي ها!!) . ولي امسال اولين ساليه كه اول مهر برام هيچ فرقي با روزاي ديگه نداره،. نمي دونم چرا؟ شايد چون چون قراره كه روز اول نرم دانشكده ،شايدم به قول دوستم چون انگيزه ندارم!!!
اما اول مهر امسال يه حسن بزرگ داره اونم اينكه زلزله ترين بچه فاميل ما ميره مدرسه! همه رو ذله كرده! اميدوارم اونجا آدمش كنن!!!!
Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر