Wednesday, September 17, 2003
انگار هر وقت حرف از عشق و عاشقي به ميون مي آد حتمآ بايد يك جعبه دستمال كاغذي كنار دستمون باشه بسكه همه آه و ناله و گريه و زاري مي كنند! در واقع كم پيش مي ياد كه كسي عاشق باشه ولي غصه دار نباشه.اصلآ انگار عشق رو آفريدن براي اينكه بهانه اي بشه براي غصه خوردن!شاعر هايي كه شعر هاي عاشقانه ميگن هم تا توي شعرشون اشك آ دمو در نيارن خيالشون راحت نميشه. از اوكتاويو پاز و لوركا گرفته تا شاملو و بقيه كسايي كه حداقل يه شعر عاشقانه دارن.اصلآ انگار اون شعر عاشقانه اي بهتره كه غمگين تر باشه.
نمي دونم چرا ولي معمولآ عاشق شدن حالت انفعالي خاصي به آدم ميده كه باعث ميشه آدم فقط غصه بخوره و غمگين باشه و زير بارون تنهايي قدم بزنه و شعر بخونه و گريه كنه.
البته اخيرآ يه چندتايي شعر و شاعر ديدم كه از اون حالت انفعالي بيرون اومدن نمونه اش همون تراته اي كه عصار ميخوند : " خيال نكن نباشي ، بدون تو ميميرم ، گفته بودم عاشقم ، خب حرفمو پس ميگيرم!" كه به نظر من اگه بشه شعر عاشقانه حسابش كرد ، نگاه كاملآ تازه اي داره و بعد از اون هم آهنگ شادمهر عقيلي :" يه روزم نوبت من ميشه واسه ت نامه بدم.........". البته فكر ميكنم اينا بيشتر يه جور واكنش عصبي محسوب ميشن تا عكس العملي عاقلانه، بخصوص اين دومي.
به هر حال توي شعرهاي بزرگترهاي ادبيات (!) كمتر مطالبي از اين دست ديده ميشه ، واسه همين بود كه وقتي اين شعرو از پابلو نرودا خوندم خيلي برام جالب بود ، بخصوص صراحت كلامش :
(ببخشيد كه طولانيه! البته همه ش نيست)
مي خواهم بداني
اين را كه
...
...
اگر در كنار آتش
دست بر خاكستر نرم
بر تن پر چين و چروك هيزم سوخته زنم
همه چيزي مرا به سوي تو مي آورد
گويي هر آنچه هست
قايق هاي خردي اند
راهي جزيره هاي تو
كه چشم به راه منند.
اينك
اگر اندك اندك دوستم نداشته باشي
من نيز تو را از دل مي برم
اندك اندك.
اگر يكباره
فراموشم كني
در پي من نگرد
زيرا پيش از تو فراموشت كرده ام.
...
...
اما
اگر روزي،
ساعتي،
احساس كني كه حلاوت جاودانيت را
براي من ساخته اند،
...
در من تمامي شعله ها زبانه خواهد كشيد ،
زيرا در درونم نه چيزي فسرده است و نه چيزي خاموش شده،
عشق من حيات از عشق تو ميگيرد، محبوبم،
و تا روزي كه تو زنده اي در دستان تو خواهد بود،
بي اينكه از عشق تو جدا شود.
Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر