تو خونه ما غلغله ست. همه اينجان.تلفنا مدام زنگ ميزنن.همه هي به هم تبريك ميگن. موبايل شوهر خاله م دايم زنگ مي زنه . همه خوشحالن.صداي خنده و سروصداي بچه ها همه جا رو پر كرده .( چرا؟! صبر كنين حالا ميگم!)
متروك بمانيد اي پادگان ها !
بپوسيد اي دفترچه هاي اعزام به خدمت!
و در كمد ها بمانيد اي لباس هاي خاكي!
و شما اي گيسوان افشان،
پايدار باشيد و بر شما مبارك باد اين بشارت!
(چي شده؟! ميگم ! صبر كنين بابا!)
هيچي ، پسرخاله معظم ما به دانشگاه آزاد افتخار شرفيابي داده ان!البته بالاخره! يعني ديگه تشريف نمي برن سربازي! حيف كه الان خاله م مسافرته ولي وقتي بيان ما 7 شبانه روز جشن مي گيريم!
( البته چون همه چي رو نبايد گفت منم نميگم كه وقتي كارنامه سراسري والاحضرت رو ديدم از مامانم پرسيدم :"اين به تومنه يا ريال؟!" بسكه صفراش زياد بود!)
راستي يادم رفت بگم ، ايشون معدن محلات قبول شدن البته خودشون برق شريف مي خواستن ولي چو سوالا رو فروختن حق اعليحضرت ضايع شد!
گويا وقتي كه به والده مكرمشون خبر قبولي رو دادن ايشون فرمودن :" حالا چي قبول شده ؟ عمران؟"(!!!!!!!!!!!!!)