Saturday, April 19, 2003
به نام خدا

منو ياد اون روزايي كه همه ش فكر تو بودم
تو به ياد من نبودي ‚ من تو خوابتم نبودم
منو ياد اون شبايي كه همه ش خوابتو ديدم
ولي اونجام مي دونستم كه تو ذهن تو نبودم
منو اون روزاي غربت كه گذشتن دور ازين خاك
ولي من جز تو و يادت فكر هيچ كسي نبودم
منو اون روزاي سختي كه يه همزبون مي خواستم
ولي تو پيشم نبودي‚توي يادتم نبودم
منو رنگ نازنين چشاي عزيز و خوبت
كه براي يك نفس هم ازشون جدا نبودم
منو آسمون كه گاهي ابر و گاه آفتابي ميشد
من كه با بودن چشمات فكر آسمون نبودم
منو اون خداي خوبي كه هميشگي ترينه
فقط اون مي دونه كه من جز به ياد تو نبودم
منو ياد روز اول كه نگاهت به من افتاد
تقصير تو بود وگرنه من تو اين باغا نبودم
منو قصه جديدي كه تو با نگات مي گفتي
«يكي بود» شم شنيدم ولي بعد بيدار نبودم
خواب قصه تو مي ديدم: خوبي و شادي و خنده
قصه تون خيلي قشنگ بود ‚ حيف كه من بچه نبودم
حالا امروزم همونم : عاشقت ــ مثل هميشه ــ
ولي خب ‚ كاشكي كه من هم اونهمه ساده نبودم


(خودم!)

Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر