به نام خدا
هي من ميخوام مطلب غير استاندارد ننويسم اما نميشه يعني نمي ذارن. آخه بلند شدن بعد از يك قرن اومدن خونه ما‚ (حالا اينكه چه جوري اومدن و چقدر از ديدنشون خوشحال شديم بماند)بعد از اينكه كلي حرف زدن يكيشون از من پرسيد : دخترم كلاس چندمي؟!(آخه من به اين چي بگم؟)
ديروز بعد از ظهر هم كه رفته بودم كلاس بحث سر اين شد كه ساعت كلاس رو عوض كنيم ‚ من گفتم كه قبل از اين ساعت كلاس دارم و نمي تونم بيام‚ استاد هم گفت : صبح ها هم كه حتمآ مدرسه داري!!!!!!!!!!!!!!!!
حالا همه اينا به كنار يه روز داشتم ماشينو پارك مي كردم كه بچه يكي از آشناها اومد رد شد و گفت : مگه شما گواهينامه دارين؟ گفتم بله گفت:مگه چند سالتونه؟ گفتم 19 پرسيد : كلاس چندمين؟ گفتم من دانشگاه مي رم گفت: إ ؟ من فكر كردم مدرسه ميرين!!!(يكي نيست به اين بگه آخه جوجه من جاي مادربزرگتم اونوقت مدرسه ميرم؟)
خلاصه از اين ماجراها زياد اتفاق ميفته. تصميم دارم يه كپي از شناسنامه ام بگيرم و آويزون كنم گردنم بلكه مردم بفهمن كه من 10 سالم نيست‚19 سالم است.