به نام خدا
حكايت كن از بمب هايي كه من خواب بودم و افتاد.
حكايت كن از گونه هايي كه من خواب بودم و تر شد.
بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند ‚
در آن گير و داري كه چرخ زره پوش‚
از روي پاهاي كودك گذر داشت.
قناري نخ زرد آواز خود را به پاي چه احساس آسايشي بست...........