Friday, April 11, 2003

به نام خدا

حكايت كن از بمب هايي كه من خواب بودم و افتاد.
حكايت كن از گونه هايي كه من خواب بودم و تر شد.
بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند ‚
در آن گير و داري كه چرخ زره پوش‚
از روي پاهاي كودك گذر داشت.
قناري نخ زرد آواز خود را به پاي چه احساس آسايشي بست...........
Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر