Tuesday, March 11, 2003


به نام خدا

در شهادت هر شمع راز منوري ست كه تنها آخرين و بلندترين شعله آن را مي فهمد.

******************
من فكر مي كنم آزادي ما دختر ها نسبت به قبل خيلي بيشتر شده.الان مي تونيم خيلي كارا انجام بديم كه قبلآ نمي تونستيم ولي اين آزادي يك عيب خيلي بزرگ داره اون هم اينه كه به ما جرات عاشق شدن داده. اين روزها ما به جاي لذت معشوق بودن‚ درد عاشق شدن را مي چشيم و در عوض حق انتخاب ‚ حق بيرون رفتن‚ حق درس خواندن و.. مي گيريم.
هر دختري دوست دارد خيال كند كه روزي شاهزاده اي با اسب سفيد به سراغش مي آيد و او را مي برد ولي هيچ دختري روزي را تصور نمي كند كه سوار يك اسب سفيد بشود و دنبال شاهزاذه بگردد.دنياي امروز به ما اسبي سفيد مي دهد‚راهي نشانمان مي دهد‚ به ما فرصت پيمودن راه را مي دهد و آخر سر هم شاهزاده را نشانمان مي دهد ‚ ولي خب هميشه داستان آنجوري كه ما مي خواهيم پيش نمي رود!
يك شاعر روس (آنا آخماتووا) مي گويد :
“عزيز من! شاعر شعر عاشقانه
بايد مرد باشد‚
وگرنه همه چيز باژگونه خواهد بود
تا جدايي سر برسد
باغ ديگر باغ نخواهد بود‚ خانه ديگر خانه
و ديدار ديگر ديدار.“
و من فكر ميكنم كه چقدر راست مي گويد.
دنياي غريبي ست نازنين.....
Subscribe in a reader
0 Comments:

Post a Comment

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر