.
. . به واقع آنچه که بارها و بارها در خلوت به مرور کردنش می پرداختم
ابدا به معنای سوگواری برای چیزی ارزشمند
و از دست رفته نبود بلکه یادآوری خوشبختی عظیمی بود که با تمام وجوه خارق العاده
اش در مقطعی از زندگی به من روی کرده بود و تاثیر آن مانند چراغ روشن یک ایستگاه
قدیمی که شب هنگام از درون قطار به آن می نگریم ، تا آخر مسیر با من خواهد بود، حتی اگر فرسنگ ها از آن دور شده باشم.